جدول جو
جدول جو

معنی هته هته - جستجوی لغت در جدول جو

هته هته
به این گونه، جار و جنجال، سر و صدای نامفهوم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لَ تَ / تِ لَ تَ / تِ)
لت لت. پاره پاره. لخت لخت. رجوع به لت و لت لت شود
لغت نامه دهخدا
(تِ تِ پِ تِ)
تت و پت. لکنت. با کردن و افتادن مستعمل: تته پته کردن. تته پته افتادن. رجوع به تت و پت شود
لغت نامه دهخدا
(هی هَِ هی هَِ)
کلمه استزادت است و گاهی بدان چیزی را رانند و طردکنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رجوع به هاه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
شکستن و خرد کردن. (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء). شکستن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، زجر کردن شتررا بر آب به لفظ هت هت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راندن شتر را به سوی آب به لفظ هت هت. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، تند و بسیار سخن راندن. (ناظم الاطباء). تند سخن گفتن. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). شتابی کردن در سخن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ)
کلمه ای است که بدان شتررا بر آب زجر کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). صوتی است که بدان شتر را به سوی آب رانند. (اقرب الموارد). اذا وقف البعیر علی الردهه فلاتقل له هت هت، مثلی است که برای ترک اصرار در پند و اندرز در مورد کسی که هوش وی آشکار باشد، گفته میشود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَهْتَهْ)
افزوده شده و انبوه شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُهْ تُهْ)
کلمه ای است که شتران را بدان زجر کنند و سگان را خوانند، حکایت لکنت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تمجمج لکنت زبان. یا به تته پته افتادن، به لکنت زبان و تمجمج افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لته لته
تصویر لته لته
پاره پاره لخت لخت لت لت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاه هاه
تصویر هاه هاه
کلمه تهدید، حکایت خنده خندنده، حکایت نوحه نوحه سرا
فرهنگ لغت هوشیار
مرتب خندیدن، خنده ی پشت سرهم
فرهنگ گویش مازندرانی
مال توست، برای توست
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سرهم، پی در پی، ریزش پی در پی
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار بزرگ، سخنان درشت، شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
هن هن کردن، نفس نفس زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به این شکل، به این گونه
فرهنگ گویش مازندرانی
کرت کرت، از توابع لفور قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
حالتی شبیه لال شدن به طوری که نتوان حرف زد، سخن گفتن نارسا
فرهنگ گویش مازندرانی
دوندگی کردن، دوندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
دوندگی و تلاش بسیار، این درو آن در زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لکنت زبان به هنگام ترس و دست پاچگی
فرهنگ گویش مازندرانی
پر حرفی و جار و جنجال کردن
فرهنگ گویش مازندرانی